هنوز در سفرم

خیال می کنم

در آبهای جهان قایقی است

و من مسافر قایق هزار ها سال است

سرود

زنده دریا نوردهای کهن را

به گوش روزنه های فصول می خوانم

وپیش می رانم

مرا سفر به کجا می برد ؟

کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند

و بند کفش به انگشت های نرم فراغت

گشوده خواهد شد ؟

کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش

و بی خیال نشستن

و گوش دادن به

صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور ؟

و در کدام بهار درنگ خواهد کرد

و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد ؟

من از کدام طرف میرسم به یک هد هد ؟

و گوش کن که همین حرف در تمام

سفر

همیشه پنجره خواب را به هم میزد

چه چیز در همه ی راه زیر گوش تو می خواند ؟

درست فکر کن

کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز ؟

چه چیز پلک ترا می فشرد

چه وزن گرم دل انگیزی ؟

سفر دراز نبود

 

سهراب سپهری